خوش گوار. (آنندراج). در گوارائی چون آب زندگانی، زیرا که چشمۀ نوش آب حیوان است. (فرهنگ فارسی معین). گوارا: تا تو به رزمی چو زهر زودگزائی تا تو به بزمی چو شهد نوش گواری. فرخی. موافقان را مهرت نبید نوش گوار مخالفان را خشم تو زهر زودگزای. فرخی. مجلس افروز به نو باغ تو امروز شها مجلس نو کن و نو گیر می نوشگوار. فرخی. آب حیوان چو شد گره در حلق زهر گشت ارچه بود نوشگوار. سنائی. ز مرغزار قناعت قدم مبر کآنجا نبات روح نواز است و آب نوشگوار. مجیر. نحل کآب عنب خورد بر تاک آرد از لب شراب نوشگوار. خاقانی. نوش ساقی و جام نوش گوار گرم تر کرده عشق را بازار. نظامی
خوش گوار. (آنندراج). در گوارائی چون آب زندگانی، زیرا که چشمۀ نوش آب حیوان است. (فرهنگ فارسی معین). گوارا: تا تو به رزمی چو زهر زودگزائی تا تو به بزمی چو شهد نوش گواری. فرخی. موافقان را مهرت نبید نوش گوار مخالفان را خشم تو زهر زودگزای. فرخی. مجلس افروز به نو باغ تو امروز شها مجلس نو کن و نو گیر می نوشگوار. فرخی. آب حیوان چو شد گره در حلق زهر گشت ارچه بود نوشگوار. سنائی. ز مرغزار قناعت قدم مبر کآنجا نبات روح نواز است و آب نوشگوار. مجیر. نحل کآب عنب خورد بر تاک آرد از لب شراب نوشگوار. خاقانی. نوش ساقی و جام نوش گوار گرم تر کرده عشق را بازار. نظامی
مخلصه، (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج)، تریاق کوهی، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، گیاهی است که دفع سموم کند، (غیاث اللغات)، گیاهی است که تریاق زهرهاست و گویند در اول سال اگر خورده شود در آن سال زهر کار نکند، به عربی مخلصه از آن گویند که خلاص کننده از زهر است، و بز کوهی آن را خورد و پازهر از آن حاصل شود، (از رشیدی)، نوش گیاه: نوش گیا پخت و بدو درنشست رهگذر زهر به تریاک بست، نظامی
مخلصه، (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج)، تریاق کوهی، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، گیاهی است که دفع سموم کند، (غیاث اللغات)، گیاهی است که تریاق زهرهاست و گویند در اول سال اگر خورده شود در آن سال زهر کار نکند، به عربی مخلصه از آن گویند که خلاص کننده از زهر است، و بز کوهی آن را خورد و پازهر از آن حاصل شود، (از رشیدی)، نوش گیاه: نوش گیا پخت و بدو درنشست رهگذر زهر به تریاک بست، نظامی
گوارا باد، نوش باد، نوشانوش: نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های، منوچهری، ساقی غم که جام جام دهد عمر درنوش نوش می بشود، خاقانی، هر شرب سردکرده که دل چاشنی گرفت با بانگ نوش نوش چشیدم به صبحگاه، خاقانی، چو بیدارم کنند از خواب مستی چشم آن دارم که همسنگ اذان گیرند بانگ نوش نوشم را، سنجر کاشی (از آنندراج)، ، پیاپی نوشیدن، (آنندراج)
گوارا باد، نوش باد، نوشانوش: نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های، منوچهری، ساقی غم که جام جام دهد عمر درنوش نوش می بشود، خاقانی، هر شرب سردکرده که دل چاشنی گرفت با بانگ نوش نوش چشیدم به صبحگاه، خاقانی، چو بیدارم کنند از خواب مستی چشم آن دارم که همسنگ اذان گیرند بانگ نوش نوشم را، سنجر کاشی (از آنندراج)، ، پیاپی نوشیدن، (آنندراج)
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب: درشتی ز کس نشنود نرم گوی سخن تا توانی به آزرم گوی. فردوسی. چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان نرم گوی. فردوسی. پس آنگاه با هندوی نرم گوی به سوگند و پیمان شد آزرم جوی. نظامی
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب: درشتی ز کس نشنود نرم گوی سخن تا توانی به آزرم گوی. فردوسی. چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان نرم گوی. فردوسی. پس آنگاه با هندوی نرم گوی به سوگند و پیمان شد آزرم جوی. نظامی
سخن خوب گوینده، شیرین زبان، خوش مقال، خوش سخن، خوبگو: سپهبد چنین دادپاسخ بدوی که ای شاه نیک اختر خوبگوی، فردوسی، چنین گفت خودکامه بیژن بدوی که من ای فرستادۀ خوبگوی، فردوسی، فرستاده یی را بنزدیک اوی سرافراز و بادانش و خوبگوی، فردوسی، کسی که ژاژ دراید بدرگهی نشود که خوب گویان آنجا شوند کندزبان، فرخی
سخن خوب گوینده، شیرین زبان، خوش مقال، خوش سخن، خوبگو: سپهبد چنین دادپاسخ بدوی که ای شاه نیک اختر خوبگوی، فردوسی، چنین گفت خودکامه بیژن بدوی که من ای فرستادۀ خوبگوی، فردوسی، فرستاده یی را بنزدیک اوی سرافراز و بادانش و خوبگوی، فردوسی، کسی که ژاژ دراید بدرگهی نشود که خوب گویان آنجا شوند کندزبان، فرخی
خوش سخن. خوش زبان. خوشگو: و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه طبری بلعمی). تا ز بر سرو کند گفتگوی بلبل خوشگوی به آواز زار. منوچهری. تو بدو گوی که ای بلبل خوشگوی میاز. منوچهری. کاحسنت زهی ندیم خوشگوی آزادترین نسیم خوشبوی. نظامی. عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتراست می بر سماع بلبل خوشگوی خوشتر است. سعدی (بدایع). ای گل خوشبوی من یاد کنی بعد ازین سعدی بیچاره بود بلبل خوشگوی من. سعدی (بدایع). خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد لاجرم بلبل خوشگوی دگر بازآید. سعدی. مردی ظریف و خوشگوی بود. (ترجمه محاسن اصفهان). دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست تا بقول و غزلش ساز نوایی بکنیم. حافظ
خوش سخن. خوش زبان. خوشگو: و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه طبری بلعمی). تا ز بر سرو کند گفتگوی بلبل خوشگوی به آواز زار. منوچهری. تو بدو گوی که ای بلبل خوشگوی میاز. منوچهری. کاحسنت زهی ندیم خوشگوی آزادترین نسیم خوشبوی. نظامی. عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتراست می بر سماع بلبل خوشگوی خوشتر است. سعدی (بدایع). ای گل خوشبوی من یاد کنی بعد ازین سعدی بیچاره بود بلبل خوشگوی من. سعدی (بدایع). خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد لاجرم بلبل خوشگوی دگر بازآید. سعدی. مردی ظریف و خوشگوی بود. (ترجمه محاسن اصفهان). دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست تا بقول و غزلش ساز نوایی بکنیم. حافظ