جدول جو
جدول جو

معنی نوش گوی - جستجوی لغت در جدول جو

نوش گوی(رَ)
شیرین گفتار:
ای پسر می گسار نوش لب و نوش گوی
فتنه به چشم و به خشم فتنه به روی و به موی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوش گوار
تصویر نوش گوار
گوارا و شیرین مانند انگبین یا آب حیات، برای مثال نوش ساقیّ و جام نوش گوار / گرم تر کرده عشق را بازار (نظامی۴ - ۶۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش گو
تصویر خوش گو
خوش زبان، خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین
خوش خوٰان، خوش لحن، خوش نوا، خوش الحان، خوش سرا، عالی آوازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوش گیا
تصویر نوش گیا
نوش گیاه، برای مثال نوش گیا پخت و بدو درنشست / رهگذر زهر به تریاک بست (نظامی۱ - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
(رِکَ / کِ)
زبان آور، فصیح، (ناظم الاطباء)، آنکه درباره دیگران سخن نیکو گوید، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نو، وَ)
گلبرگی است که دارای نوش است. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
جایگاه مادۀ شیرین گل، (لغت فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
خوش گوار. (آنندراج). در گوارائی چون آب زندگانی، زیرا که چشمۀ نوش آب حیوان است. (فرهنگ فارسی معین). گوارا:
تا تو به رزمی چو زهر زودگزائی
تا تو به بزمی چو شهد نوش گواری.
فرخی.
موافقان را مهرت نبید نوش گوار
مخالفان را خشم تو زهر زودگزای.
فرخی.
مجلس افروز به نو باغ تو امروز شها
مجلس نو کن و نو گیر می نوشگوار.
فرخی.
آب حیوان چو شد گره در حلق
زهر گشت ارچه بود نوشگوار.
سنائی.
ز مرغزار قناعت قدم مبر کآنجا
نبات روح نواز است و آب نوشگوار.
مجیر.
نحل کآب عنب خورد بر تاک
آرد از لب شراب نوشگوار.
خاقانی.
نوش ساقی و جام نوش گوار
گرم تر کرده عشق را بازار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مخلصه، (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج)، تریاق کوهی، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، گیاهی است که دفع سموم کند، (غیاث اللغات)، گیاهی است که تریاق زهرهاست و گویند در اول سال اگر خورده شود در آن سال زهر کار نکند، به عربی مخلصه از آن گویند که خلاص کننده از زهر است، و بز کوهی آن را خورد و پازهر از آن حاصل شود، (از رشیدی)، نوش گیاه:
نوش گیا پخت و بدو درنشست
رهگذر زهر به تریاک بست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
گوارا باد، نوش باد، نوشانوش:
نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش
نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های،
منوچهری،
ساقی غم که جام جام دهد
عمر درنوش نوش می بشود،
خاقانی،
هر شرب سردکرده که دل چاشنی گرفت
با بانگ نوش نوش چشیدم به صبحگاه،
خاقانی،
چو بیدارم کنند از خواب مستی چشم آن دارم
که همسنگ اذان گیرند بانگ نوش نوشم را،
سنجر کاشی (از آنندراج)،
، پیاپی نوشیدن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب:
درشتی ز کس نشنود نرم گوی
سخن تا توانی به آزرم گوی.
فردوسی.
چو کافور موی و چو گلبرگ روی
دل آزرم جوی و زبان نرم گوی.
فردوسی.
پس آنگاه با هندوی نرم گوی
به سوگند و پیمان شد آزرم جوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
سوفسطایی. اهل سفسطه. (یادداشت مؤلف) :
شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دین
که محرومند ازاین عشرت هوس گویان یونانی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
و در تداول عامه گوش شور، آلتی که بدان گوش شویند، آلتی طبیبان متخصص گوش را محض شستن گوش، (یادداشت مؤلف)،
آنکه گوش شوید، که به شستن گوش پردازد
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ رَ)
خوش رفتاری. نیکوروی. نیکوروشی. خوش روشی:
هنوزم کهن سرو دارد نوی
همان نقره خنگم کند خوشروی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ کَ دَ / دِ شُ دَ / دِ)
سخن خوب گوینده، شیرین زبان، خوش مقال، خوش سخن، خوبگو:
سپهبد چنین دادپاسخ بدوی
که ای شاه نیک اختر خوبگوی،
فردوسی،
چنین گفت خودکامه بیژن بدوی
که من ای فرستادۀ خوبگوی،
فردوسی،
فرستاده یی را بنزدیک اوی
سرافراز و بادانش و خوبگوی،
فردوسی،
کسی که ژاژ دراید بدرگهی نشود
که خوب گویان آنجا شوند کندزبان،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ خوا / خا دَ / دِ)
خوش سخن. خوش زبان. خوشگو: و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه طبری بلعمی).
تا ز بر سرو کند گفتگوی
بلبل خوشگوی به آواز زار.
منوچهری.
تو بدو گوی که ای بلبل خوشگوی میاز.
منوچهری.
کاحسنت زهی ندیم خوشگوی
آزادترین نسیم خوشبوی.
نظامی.
عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتراست
می بر سماع بلبل خوشگوی خوشتر است.
سعدی (بدایع).
ای گل خوشبوی من یاد کنی بعد ازین
سعدی بیچاره بود بلبل خوشگوی من.
سعدی (بدایع).
خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد
لاجرم بلبل خوشگوی دگر بازآید.
سعدی.
مردی ظریف و خوشگوی بود. (ترجمه محاسن اصفهان).
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست
تا بقول و غزلش ساز نوایی بکنیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوش آور
تصویر نوش آور
گلبرگی که دارای نوش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش جای
تصویر نوش جای
محل نوش در گلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش خور
تصویر نوش خور
نوش خوار، روز پنجم از هر ماه ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش گوار
تصویر نوش گوار
در گوارایی چون آب زندگانی (زیرا که چشمه نوش چشمه آب حیوان است) : (نوش ساقی و جام نوشگوار گرم تر کرده عشق را بازار) (نظامی. گنجینه گنجوی ص. 362)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش گیا
تصویر نوش گیا
مخلصه، تریاق و پازهری که از گیاهان بدست آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقل گوی
تصویر نقل گوی
لبید گیور داستانگوی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه گوش را بشوید و پاک کند، آلتی که پزشکان بتوسط آن گوش را شستشو دهند
فرهنگ لغت هوشیار
گفتگوی درگوشی
فرهنگ گویش مازندرانی